نیکانیکا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

دختر نازنینم نیکا

دوباره سلام

سلام به گل قشنگم نیکا دختر عزیزم ببخشید که کوتاهی کردم و این چند روز واست چیزی ننوشتم امروز چهارشنبه سوریه و بهت تبریک میگم امروز باید خیلی مواظب هم باشیم مامان جون دوست دارم عزیزم مواظب خودت باش ...
23 اسفند 1390

آلبوم خاطرات

  امروز  تصمیم گرفتم با چند تا عکس یادگاری که تو لحظه های خاصی ثبت شدن واسه دخترم یه آلبوم خاطرات درست کنم امیدوارم خوشش بیاد . . .                                 ...
29 بهمن 1390

اشعار نیکا

         امروز نیکا این شعر رو سرود :      هر کی باید تاب بخوره                  مواظب تابش باشه !!!!!!!!!!!!!!      ...
28 بهمن 1390

سلام

سلام نیکای خوشگلم حسابی مشغول بودم اینه که نتونستم برات چیزی بنویسم چند روزی که گدشت هوا حسابی سرد شد و یه برفی هم اومد با هم رفتیم برف بازی و خلاصه حسابی خوش گذروندیم . . .                                                        ...
23 بهمن 1390

تشکر

جمعه ٢١ بهمن تولد گل قشنگم نیکا جون بود خاله های خوب دخترم (خاله ماندانا و دوستای مامان جون ...) زحمت کشیدن و اومدن خلاصه که خیلی به ما خوش گذشت و جای خاله میترا و همه شما که نبودین خیلی خالی بود . الان میخواستم مطلب جدید بنویسم که دیدم دوستای خوبم تو نینی وبلاگ ما رو شرمنده کردن و کلی واسه تولد نیکا جون تبریک گفتن منم از فزصت استفاده کردم و میخوام از همه دوستای عزیزم تشکر کنم , شهراد شیر کوچولو , سمانه مامان پارسا جون , مامان رها جون , مامان آرینا موفرفری , مامانی درسا , مریم مامان محیا جون , زهره جون و همه دوستای خوبم بابت sms و پیام و تلفن و... ازتون ممنونم مرسی که یاد ما بودین  ما رو شرمنده و خوشحال ...
22 بهمن 1390

سفر کاری

امروز بابای نیکا کار داشت میخواست بره زنجان یه بفرما زد منم از خدا خواسته راهی شدم البته میدونستم هواش خیلی سرده ولی کم نیاوردم جاتون خالی خیلی خوش گذشت چند تا عکس هم انداختم که بعدا میذارم کلا کار شوشو 20 دقیقه طول نکشید ولی 4 ساعت اونجا بودیم و کلی خندیدیم موضوع این بود که من به نیکا گفتم مامان جون تو نبودی من و بابا خیلی میومدیم اینجا اونم نیم ساعت بعد شروع کرد که : بابا نبود , مامان نبود , من نبودم خیلی میومدیم اینجا سوزنش هم گیر کرده بود ول نمیکرد .... اینم از عکسات که قول داده بودم البته همش نیست فقط عکسای خودته                    &nb...
20 بهمن 1390

دلم سوخت

  دختر عزیزم خیلی بازیگوشه اونقدر که هفته پیش پشت پاش با بدنه بخاری سوخت بچم انقدر گریه کرد تا بیحال شد و خوابید بماند که چقدر اذیت شدیم تا به لطف خدا و کمک دکتر و کرم آلفا تازه بعد از یک هفته داره خوب میشه و اینم بماند که فردای روزی که سوخت ٤٠ درجه تب کرد و دکترا گفتن از استرس سوختگیه . . . تمام این اتفاقا با یه اتفاق خیلی بد تقریبا همزمان بود   سوختن دختر بچه ٢٣ ماهه با آب جوش سماور   برای دوستانی که گفتن چه جوری اتفاق افتاده:   متاسفانه سماور در حال جوش روی کابینت بوده و پایه اش شل شده بود...انار دستش به سیم و شیر سماور میرسه و متاسفانه برمیگرده روش... این اتفاق انقدر دلم رو سوزوند که قابل وصف ن...
17 بهمن 1390